04.
همه لرزشِ دست و دلم از آن بود،
که عشق پناهی گردد، پروازی نه؛ گریزگاهی گردد.آی عشق، آی عشق
چهرهی آبیات پیدا نیست.
و خنکای مرهمی، بر شعلهی زخمی
نه شورِ شعله، بر سرمای درون.آی عشق، آی عشق
چهرهی سُرخات پیدا نیست.
غبارِ تیرهی تسکینی بر حضورِ وَهن
و دنجِ رهایی بر گریزِ حضور،
سیاهی، بر آرامشِ آبی
و سبزهی برگچه بر ارغوانآی عشق، آی عشق
رنگِ آشنایت پیدا نیست.
احمد شاملو - ابراهیم در آتش / بر سرمای درون
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم تیر ۱۳۹۸ ساعت 17:2 توسط ✘ Hassan SF ✘
|